Sunday, August 24, 2003
|
:: من خيلی اپوزيسيون هستم
در اين مدتی که به شما نبودم غم و رنج وغصه زياد در اينجا به من داخل و مخصوصا که نرگس، يعنی عشق من هم در من وجود نداشت و اين باعث چند مشکلات بدنی و روحی از جمله سر درد هم شده بود و ما مثل بعضی وب لاگ تصميم گرفتی که ديگر کار نکنيم تا اين که ابيلفضل از شهرستان قول داد بيايد و ديروز از آنکارا ای ميل زد که رفت به اونجا که پناهندگی بشود. تا حالا برسد من فعلا در اينجا سردبير می کنم و البته عمه جان هم که در اين مدت يک سفر رفت ايران و برگشت خاطرات سفر خودش را می نويسد و اين يک چيز يامان و خواندنی است که شوما به آن هرگز از دست ندهيد و حالا اگر چند ماه بود که می خواستی عکس من را ببينی حالا آنرا می گذارم برايتان در اين. من را نگاه کنيد. مخصوصا نرگس.
|
5:18 AM
|
Saturday, August 23, 2003
|
:: اعتراف به يک خيانت
من بايد به چيزی اعتراف کنم. چيزی که به قول صادق هدايت مثل خوره روح مرا در انزوا می خورد و می خراشد. من، مهدی موحديان همان اول که وب لاگ سردبير عمه ام را شروع کردم به تحريک سيد ابراهيم نبوی اين کار را کردم. حسين درخشان هم اين را می دانست، يعنی خودم به او گفته بودم، ولی بعدا صاف خيره شدم توی چشمش و به او گفتم که : نه، اين کار نبوی نيست. اما حالا ماهها گذشته است و سردبير عمه بعد از مدت زيادی که در ايران اتفاقاتی افتاده است و همه را برايتان خواهيم گفت با کادر جديد شروع به کار خواهد کرد. اين بار ما صادقانه و با تصوير واقعی مان رودرروی شما خواهيم بود . و اميدواريم اول حسين درخشان و بعد خدا ما را ببخشد. سردبير عمه ام اميدوارم از کمک های غير مالی و غير جنسی حسين درخشان نيز برخوردار شود. فعلا افراد زير مجددا در اين وب لاگ فعالند:
1) مهدی: رئيس و مدير بازرگانی وب لاگ
2) عمه قدسی: مشاور امور زنان و عضو تحريريه و مسائل خصوصی
3) رجب: سردبير کنونی که در صورت آمدن ابيلفضل از تهران که قرار است مثل امير فرشاد ابراهيمی همين روزها به اروپای شرقی برسد و شايد تا به حال هم رسيده باشد، معاون سردبير و مسوول ادب و هنر خواهد بود.
4) ابيلفضل: سردبير و رئيس شاخه سياسی و دانشجويی و مسوول ارتباط با اپوزيسيون و سخنگوی وب لاگ
5) نرگس: مسوول وب لاگ در داخل کشور و مسوول تنظيم اخبار داخلی و نامزد رجب
6) تيمور: مسوول شاخه جوانان و اميد آينده
سردبير عمه ام از اين به بعد فعاليت خود را برای متحد کردن وب لاگ ها و نگاه انتقادی به وب لاگ متمرکز می کند. و همچنين تلاش می کند تا خبرهای ايران را در همه حوزه ها به ايرانيان بيرون مرز و خبرهای خارج را به داخل برساند.
نوشته شد توسط مهدی
|
8:01 AM
|
Sunday, October 20, 2002
|
:: من از ايمروز ميخوام خيلي وبلاگي باشم.
رفتم به يك سايت سر زدم، خيلي خوب بود. اسمش پندار بود و مال نيما افشاري كه ديپلم هم داره و خيلي معروفه. با اون سربزن. پيشنهاد ميكنم بيبيسي رو به خودتون تماشا كنين. خيلي خبرهاي خارجي زيادي داره كه براتون ممكنه جالب باشه.
صبح از خواب بلند شدم و خيلي سرم درد ميكرد. اينجا هركي صبح بيدار ميشه سرش درد ميكنه. اونطوري نيست كه مثل دهات خودمون آدام وقتي صبح بيدار ميشه بخواد بره دستشويي. بعد از اون صبحانه خوردم. و رفتم حمام و خيلي فكر زياد كردم. و بعد هم چند ساعت وبلاگ كردم.
براي نرگس، فقط به خاطر تو
يك شعر سرودم براي نرگس كه محبت من را به اون نشون ميده. البته براي اين شعر از يك كتاب شعر مربوط به يك شاعر استفاده كردم. ولي بقيهاش مال خودمه. وقتي اون را سرودم خيلي غمگين شدم.
نرگس! بهار خنده زد و غنچه اش باز شد
در خانه، زير پنجره گل كرد ياس و شمعداني
دست از بدگماني نسبت به من بردار
و من در تورنتو كاري نميكنم
بودن بهتر از اينكه من نباشم، مخصوصاً در فصل بهار
نرگس سخن نگفت
سرافراز
دندانش را روي لبش گذاشت و خون آمد
نرگس! سخن بگو!
حرف نميزني من ناراحت ميشم
در آشيان مرغ روي تخم مرغ نشسته است
نرگس سخن نگفت
مثل خورشيد درخشيد
و مرد
نرگس سخن نگفت
نرگس ستاره بود
نرگس خيلي خوشگيل بود
و نرگي فرشته بود و بهترين دختر فاميل
و برق ميزد و از اون نور بيرون ميآمد
نرگس سخن نگفت
نرگس سخن بگو
من اون را ميشناسم وقتي لج كنه يك كلمه هم حرف نميزنه
نرگس بنفشه بود
( كه دختر همسايه اونها بود)
گل داد
گل داد كه هميشه به ياد من باشد
و من گل او را گبول كردم
نرگس آدم خوش گلي است
و زمستان تمام ميشود
و رجب برميگردد
اين را رجب سرود- 19 اكتبر- تورنتو
|
1:48 AM
|
:: بيكار شدم
امروز از محل كارم اومدم بيرون. مشكل پيدا كردم چون. كار پيدا كردن تو اينجا هم مثل ايرون راحت نيست. همين حالا همچنان پيشنهاد دارم از اونجا؟ ولي واقعاً هرچي فكر ميكنم تحمل سرعت اينترنت تو اونجا برام سخته. خطا هر 12 ثانيه يه بار قطع ميشن. امروز سر بيرون اومدن از سركار بدجور عصبي شدم. يارو كانادايييه بهم ميگه: تو چرا اينجوري هستي با اون نحوه برخوردت؟ ميخوام برم دنبال يه كار جديد. يكي نيست بياد يه كار خوب براي ما پيدا كنه؟
خودم دلم ميخواد يه شركت كوچولوي جمع و جور مثل مايكروسافت راه بندازم كه فقط كارش يونيكد كردن همه باشه. هر كي حاضره سرمايهگذاري كنه بياد.
رجب كلافه است
امروز رجب خيلي حالش بد بود. قراره عكسش رو بذاره رو وبلاگ كه نرگس ببينه، اما محيط اينترنتي مناسب نداره. ديروز اومده ميگه: مهدي جون! اگه من بخواد يه سايت ياهو درست كنه كه عكس بذاري خرجش چيه؟
فعلاً جا نداريم. شايد از حسين درخشان بخوام بهم يه جا بده تو يكي از سايتهاش. تو اين غربت كسي جز حسين دست آدم رو نميگيره.
|
1:47 AM
|
:: فوايد يونيكد بودن
اصولاً يونيكد بودن جزو ضروريات اينترنت است. براي همين هست كه من اينقدر اصرار دارم كه بايد همه چيز يونيكد بشه. چون:
1) همه شما رو ميشناسن
2) همه جا شما رو ميشناسن
3) به هر طريق شما رو ميشناسن
4) همه آدمهايي كه همه جا هستن به هر طريق شما رو ميشناسن
5) ديگه ناشناخته نيستين
خيلي فكر كردم كه چرا نميشه طراحي اين حروف فارسي بيريخت؟ بعضي از حروف كه عربي هم هست اشكال داره از اساس طراحياش، مثلاً حرف گ، ميخوام پيشنهاد كنم از يك علامت جديد برا اين حرف بيريخت استفاده بشه. اين چطوره؟ ^ / مهدي
|
1:47 AM
|
Wednesday, October 16, 2002
|
:: اين رجب بدجور هوم سيك شده
من نميدونم رجب چرا اينجوري ميشه. واسه چي؟ اين عواطف ايروني كار دستمون ميده آخرش. فعلاً دوروزه چت زده و فقط شعر ميگه. ديروز به يه وبسايت سر زدم. خبرهاش خوب بود. اگه وقت كردين هتماً برين توش. آدرساش اينه:www.gooya.com.
عمه قدسي هم گير داده كه مجموعه اشعارش رو در غربت چاپ كنيم. صبح تا شب زيبا شيرازي گوش ميده و به ديوار خيره ميشه و ميخونه: زير بارون بغلم كن من ميخوام.... من بقيهشو نفهميدم كه قراره زير بارون چيكار كنه؟ يكي از اشعار عمه قدسي رو كه ديشب گفته براتون مينويسم.
آنشب كه ز خانه تو برفتي
من غصه بسيار نمودم
افسوس كه همهاش دروغ بود
اين را تو بدان، خنگ نبودم.
ميترسم اين عمه بالاخره كار دستمون بده. مهدي
|
3:35 PM
|
Saturday, October 12, 2002
|
:: هوم سيخ
امروز من حالم خيلي گرفتار بود و يك شعر نو ساختم كه هم تقديم ميكنم براي مادرم و هم براي نرگس و من عكسم را دادم كه مهدي بگذارد براي وبلاق ولي او هنوز نكرد.
دلم براي ننهام تنگ شده است
و معين ميخواند
پشت درو ننداختي ننه، با خوب و بدش ساختي ننه
و من وقتي اين نوار را شنيدم گيريه كردم
و من براي قلبم آواز ميخوانم
مثل سياوش قميشي
دلم ميخواد به اردبيل برگردم
به اون شهر علي دايي برگردم
آه! چقدر هوم سيخ شدم
و من ياد آنجا افتادم
دلم چقدر كباب كوبيده ميخواهد
با پيازهاي زياد و دوغ
و ننهام گفت با من: ذليل مرده، همهاش را نخور
و اين حرف ننه در گوش من آويزان شد
و اين ترانه عشق بود
كه هميشه ننهام با فكر من است
كه رفيق بد نكنم به خودم
مادر! جانم به فدايت
چون ايمروز خيلي هوم سيخ شدم
اين شعر نو را رجب خودش گفت، تورنتو 12 اوكتوبر
|
2:02 AM
|
Thursday, October 10, 2002
|
:: جملات قصار رجب
در زندگاني هر آدم يك حرفي ميزنه كه براي ديگران شايد مهم باشه، چون فلسفه هست. من چون زياد تفكر ميكنم و كتابهاي آقاي قوچاني و گنجي و برتران راسل و جان گيريشام را خوندم، بعضي جملات را نوشتم كه به عنوان نصيحت جوانان ميگويم. ميخواهي قبول كن يا نه
عشق مثل طلاست، چون برق ميزند و ميدرخشد. مثل آفتاب تابان.
هميشه وقتي ميخواهي بار ببري اون كه سنگين تر است انتخاب كن، چون مرد باش.
وطن مثل پيكان صفر كيلومتر است كه همه آنرا دوست دارند.
من به آزادي خواهر و مادرم احترام ميگذارم، چون آنها ضعيفاند.
نان بربري آدم را سير ميكند، چون از همه نانها كلفتتر است.
هيچوقت به مردي كه زن همراهش است فحش ناموسي نده، چون شخصيتش خورد ميشود.
هيچوقت در عشق آتشين شكست نخور، چون بيچاره ميشوي.
صادق هدايت نويسنده بزرگي بود، چون بوف كور را آن موقع كه هيچكس به فكرش نميرسيد نوشت.
من بچههاي جهان را دوست دارم و دلم ميخواهد به آنها پوشك خارجي بدهم.
وقتي 4000 تومن داري2000تومن پس انداز كن، چون بعداً لازم ميشود.
محمد حسين! پولي را كه بهت دادم با زبان خوش پس بده، چون آبروت را ميبرم.
اگر كسي واقعاً عاشق كسي شد حتي تا بيست سال بعد از مرگ اون به قبرستان ميرود و شاخه گلي نثار قبر او مينمايد، پس عشق هرگز نميميرد.
وبلاق حسين درخشان
من به درخشان رفتم. خيلي خوب بود. معرفي ميكنم. و مهدي گفت براي درخشان يك چيز بنويس من گفتم رجب قابل حسين درخشان نيست
اي رجب عرصه سيمرغ نه جولانگه توست
عذر ما ميبري و به ما زحمت ميدهي
|
3:49 PM
|
:: توضيح
هر جا رجب نوشت وبلاق منظورش وبلاگ هست. يه كم با لهجه مينويسه. قراره بره كلاس زبان انگليسي، البته فعلاً داره ميره زبان فارسي ياد بگيره بعد انگليسي. ولي واقعاً مدير خوبي براي وبلاگ ماست. مهدي
|
3:49 PM
|
:: ِِافكار پراكنده عمهقدسي در مورد سيگار
ديروز يكي از بچهها از تهران اومده بود. ميگفت اين ايرانيها چرا اين كارها رو ميكنن؟ ميگفت مردم هي فرت و فرت سيگار ميكشن. ميگفت: نميدونم واسه چي هرجا ميري مشروب ميخورن. هي پارتي و رقاص بازي. اصولاً ايرونيها همين هستند. تا ميرن ايرون فرصت پيدا ميكنن و احساس آزادي ميكنن و هر غلطي دلشون ميخواد ميكنن. اصلاً حاضر نيستم پام رو بذارم تو اون مملكت. حيف كانادا نيست. از صبح تا شب داريم كار ميكنيم و سيگار نميكشيم. ميخوام پيشنهاد كنم دولت كانادا سيگار كشيدن تو همه جاي اين كشور رو ممنوع كنه و هر كسي خواست يه سيگار بكشه بره ايران سيگارشو بكشه و برگرده. اينجا يه محيط سالم داره، نه مثل ايرون. اگر ميشد يه مركز مبارزه با منكرات هم اينجا راه بيفته ماه ميشد. البته اون باشه ولي فمينيسم هم باشه. هر دوتاش با هم. عمه قدسي.
|
3:48 PM
|
:: آخرين خبرهاي تهران
نميفهمم من چرا اينا دائم بيانيه صادر ميكنن؟ اكبرگنجي كه وقتي تهرون بوديم هميشه ميزد پشت شونهام، يه بيانيه صادر كرده به اسم مانيفست جمهوريخواهي. يه نسخه از اون برام رسيده، قراره هر روز يه قسمتش رو بذارم تو وبلاگ. خيلي جالب هست. منتظر اين مقاله گنجي كه اختصاصي من هست، باشين. شايد هم بعد از خودم اجازه بدم گويا بذاره توش. راستي يه سري به سايت گويا بزنين. بد نيست. پسرخوبي هست اين آقايي كه راهش ميندازه. ضمناً يه دعواي حسابي شده بين محمد قوچاني كه وقتي تهرون بودم بهش ميگفتم ممد، با سعيد رضوي فقيه كه عجيبه نميدونم از كجا پيداش شد، چون وقتي تهرون بودم نميشناختمش.
عكس رجب منتشر ميشود
خيليها به من ايميل زدن و ميگن عكس رجب رو بذار رو وبلاگ. البته عكس خودم هم هست. به زودي گالري عكس وبلاگ رو راه ميندازم. ولي عكس رجب تا دو روز بعد ميآد رو وبلاگ. منتظر باشين.
|
3:47 PM
|
Wednesday, October 09, 2002
|
:: يك شعر برايتان مينويسم:
نارنجكها در باد ميتركند
و عشق من به ابديت
چرا؟
كاش به من فكر ميكردي و جواب رد نميدادي
مگر من با تو چه كردم؟
و يك شعر ديگر
خفقان
تو به جاي اينكه هي حرف بزني مقاله بنويس
عوضش، روزنامهاي در آينه
من با تو از زندگي حرف ميزنم
كاش در خانه خوابيده بودم
انسان!
در اينترنت ايميل ميدهي؟
در حالي كه كودكان عراقي شبها گرسنه ميخوابند؟
پدرسگ! خجالت بكش
و يك شعر كه يكي از خوانندگان از ايران به نام محمود ع. براي من فرستاده و واقعاً زيباست. يك شعر غزل است كه توسط اساتيد ستوده شده است.
آي آدمها كه در ساحل نشسته مست و خندانيد
يك نفر دارد كه ميميرد و دارد ميدهد جان
يك نفر دارد كه دست و پاي دائم ميزند
اگر آدم هستيد آيا كسي او را نميدهد نجات؟
چرا آخر؟ مگر احساس در قلب شما مرده است؟
مگر آدم كسي آيا نيست؟
اين اشعار توسط من انتخاب شد. رجب
|
5:20 PM
|
:: سيدي جديد دميس روسس
دميس روسس رو حتماً ميشناسين. ايرونيهاي قديمي عاشقشن. از همين دهاتي بازيها كه در ميآرن. سيدي همهاش فرانسه هست. يعني فرانسوي خونده. اگه دوست دارين بهش گوش كنين. امشب رفتم تو نت. براي اولين بار روزنامه آسيا عكس نوريزاده رو چاپ كرده. با اين تيتر: مظاهري اظهارات نوريزاده را در مورد نوربخش تكذيب كرد. وقتي من تهران بودم اوضاع فرق ميكرد. نميدونم چرا حالا اينطوري شده؟ مهدي
افكار پراكنده يك عمه منسجم
رفتم وبلاگ ندا. نميدونم چرا اين جوري شده؟ آدم هر وقت فكر ميكنه بايد يه كاري بايد كنه چرا اين جوري ميشه؟ ندا نوشته بود تا مدتي حالش خوب نيست. براش ناراحت شدم. ننه! چي شده؟ برام ايميل بزن. ما بايد در مورد مسايل زنان ايران حرف بزنيم. اگر من و تو نباشيم پس كي ميآد؟ عمه قدسي
|
5:19 PM
|
:: من دلم براي ايران و نرگس تنگ شد
اي نرگس! اگر شوما در اينترنت اومدي و من در تهران به شوما گفتم كه وقتي آمدم كانادا براي شوما نامه مينويسم، حالا چه بهتر كه وبلاق. پس حالا كه خودت در اينترنت ميآيي و برادرت نميآيد پس اين نامه را بخوان.
از وقتي آمدم دلم براي تو جوانه ميكشد. اگر چه پدران ما گفتند اين براي يك مرد خوب نيست و من احساسات مردانه ميكنم. و من حالا كه در ايران نيستم به شوما ميگويم: عشق من! و نه اين كه فكر كني خداي ناكرده به تو نظر بد دارم. تو براي من مثل يك نفر عشق هستي كه من هرجا نگاه ميكنم شوما را پيدا ميكنم. حتي در پنجره. كاش حالا من و شوما در تهران بوديم و در كافي شاپ ميرفتيم كه اونروز براي من 2000 تومن حساب كرد. و من يادم هست كه دست شوما را گيريفتم. شوما يادت هست؟ اگر بگي نه خيلي نامردي و دوروغ ميگي. و يك زن نبايد به شوهرش دروغ بگويد، البته شوما هنوز زن من نشدي ولي من به شوما غيرت دارم، آن هم زياد. در اينجا همه بيحجاب هستند ولي من دلم شوما را به خودش اختصاص داده است. پس وقتي در اينترنت رفتي فقت به رجب فكر كن، مگر اينكه عشق مرا فراموش كني. كه در آن صورت من هم به تو خيانت ميكنم. حالا راست ميگي بيا.
نرگس جان عزيز! آنروز كه روسري گلدار پوشيدي من خيلي خوشحال شدم و تو ماتيك زده بودي. و من خيلي در دلم گفتم چرا اين كار را ميكني. آيا ميخواهي مرد غريبه تو را ببيند؟ مگر خداي ناكرده شهواني شدي؟ خواهش ميكنم اگر به فكر من و خودش هستي ديگر اين كار را نكن. نه اين كه فكر كني من يك مرد زورگو و خشونت هستم، ولي براي خودت خوب نيست. مردم چي فكر ميكنند؟ و من اين نامه آتشين را همين جا تمام ميكنم. به من ايميل بزن. خواهشاً. و فكر نكن من با دخترهاي كانادا گرل فرند شدم. من فقط براي تو هستم و هيچكس. جانم به فدايت رجبِ.
و نرگس، اگر برادرت اصغر اينترنت خريد و چت كرد آمد به وبلاق من، بگو اشتيباه شد و مرا نميشناسي. عشق آتشينت..... رجب
|
5:17 PM
|